آدرینا احمدیآدرینا احمدی، تا این لحظه: 12 سال و 9 ماه و 25 روز سن داره

آدرینا عشق مامان آرزو و بابا مازیار

91/8/8

بیتانم سلاممممممممممممم میدونی امروز چه روزی بود؟ سالروز پیوند مامان و بابا.3 سال از با هم بودنمون  و 3 سال از روزی که قول دادیم همو خوشبخت کنیم میگذره. از پارسال شما خانوم خانوما تو عکسا به جمع ما اضافه شدی. ملوس مامانی نمیدونی که هر روز چقدر شیرین تر میشی.حالا دیگه جوراباتو میاری و پاتو نشون میدی و میگی ددر. کنترل رو میگیری سمت تلویزیون و مثلا کانال عوض میکنی. به دسته کلید میگی (ایش)و بر میداری و میری میندازیش تو قفل در خونه. راستی امشب با سر زدی تو بینی من.آی درد گرفتتتتتتتتتت. امشب با همسایمون (خاله الناز مامان آرا)و بابای آرا رفتیم قلیون کشیدیم که شما و آرا خانوم 2 ساله چنان قلیون کشیدین که ما مات م...
9 آبان 1391

پایان 11 ماهگی من

یکی یکدونه خونه سلام عشقم بالاخره 11 ماهت هم تموم شد و نزدیک داری میشی به 1 سال. حسابی شیطون شدی.خیلی تخصصی چهار دست و پا میری اما هنوز از راه رفتن خبری نیست.گاهی هرچی ما میگیم رو فقط 1 بار تکرار میکنی مثل ای بابا که خاله الناز گفت و تو تکرار کردی. اما بعد هر چی التماس میکنیم دیگه نمیگی.ا این ماه تولد مامان هم بود.شدم 33 ساله.ای خدا استوپ کن. اولین سالیه که کنارم هسی عشقم. یه مسافرت3روزه تهرانم داشتیم که دیگه دل بری کردی ها.خونه عمه اکرم مخصوصا.تو بغل علی رفته بودی بغل کسی دیگه نمیرفتی شیطون. خب دخترم در حال تدراک تولدتم هر چند کس زیادی نیست اما بازم تولد میگیریم برات. عاشقتم یه دنیا .سالم باش و خوب بزرگ شو. ...
26 مهر 1391

دنیای ابریشمی من

 چشمای بسته تو رو با بوسه بازش میکنم  قلب شکسته تو رو خودم نوازش میکنم  نمیزارم تنگ غروب دلت بگیره از کسی  تا وقتی من کنارتم به هرچی میخوای میرسی  خودم بغل میگیرمت پر میشم از عطر تنت  کاشکی تو هم بفهمی که میمیرم از نبودنت  خودم به جای تو شبا بهونه هاتو میشمارم  جای تو گریه میکنم جای تو غصه میخورم  هر چی که دوست داری بگو حرفهای قلبتو بزن  دل خوشی هات مال خودت درد دلات برای من  من واسه دوست داشتن تو قیده یه دنیا رو زدن  کاشکی ازم چیزی بخوای تا به تو دنیامو بدم نرم و ابریشمین شدم از احساس    تو شدی نقش اول زندگیم و من نگهب...
19 مهر 1391

بازم رفتم سفر

یاشاسین منیم آتا بابا یوردیم آذربایجان زنده باد آذربایجان سرزمین آبا و اجدادی من عزیز دلم بازم رفتیم تبریز برای گردش.91/7/5 صبح ساعت 7:30 سه تایی حرکت کردیم سمت تبریز.مثل همیشه تو راه خانوم و آروم بودی و بیشتر راه رو خوابیدی.یه توقف نیم ساعته تو آستارا داشتیم. بعد رفتیم اردبیل خونه دوست بوبو .مومو و بوبو 1روز از ما زودتر حرکت کرده بودن و تو اردبیل همدیگرو دیدیم. ساعت 4 هم از اونجا 2 ماشین راه افتادیم سمت تبریز که 7 رسیدیم و شام خوردیم و رفتیم خونه دایی بهروز. برای خواب هم رفتیم خونه ناهید دختر عمه مومو و بوبو.البته بیشتر خونه اونا بودیم .همشون عاشقت شدن. از همون اول باهاشون دوست شدی و غریبی نکردی.همش تو بغل ناهید یا ...
16 مهر 1391

منو باش

  عزیزم اینم عکس از مرواریدات امیدوارم یه عمر بهت وفا کنن.   اینم از سرپا واستادنت قربونت برم ...
22 شهريور 1391

تو دنیای من رو رنگی کردی

سلام حس قشنگ مادری آدرینای نازم نمیدونی چه بلایی شدی.چی بگم از کارای شیرینت.اما بازم خانوم و آرومی.نزاشتی من بعنوان یه مادر خیلی اذیت بشم.گریه نمیکنی مگر مشکل بزرگی داشته باشی مثلا درد. میدونی چه کارایی میکنی؟مثلا روسری یا شلوار یا هر چی دم دستت میاد سرت میکنی و چشاتو نازک میکنی و عکس العمل بقیه رو نگاه میکنی.گاهی با خواننده یه آهنگ شروع به همخونی میکنی. اگه بابا بخواد بخوابه از رو تشکش با دادو بیداد بلندش میکنی که بره اون ور تا تو بخوابی. گاهی هم وسایلو میزاری پشتت و دستاتو به حالت نیست باز میکنی و میگی نی.بابا عاشق این حرکتته. میگیم مماخ بده دماغتو میمالی به دماغ ما. مدام کانال عوض میکنی و بعد سری کنترل رو میدی به ...
20 شهريور 1391

شب تولد یگانه دخترم

سلام و هزار سلام به یکی یکدونه قلبم   عزیز دل مامان  من و بابا تصمیم گرفتیم تولد شما رو با 1 ماه تاخیر بگیریم تا عمه هات هم بتونن بیان. خلاصه روز عید فطر شد تولدت.بتاریخ 29 مرداد روز یکشنبه سال 1391. اولین مهمونت رادین بود و بعد زن دایی فریبا.بعدش بوبو و مومو و دایی محمد و بعد هم عمه سولماز و عمه شادی و موژان و ماهان و مامان مریم و عمو مازیار و در آخر هم بابا حسین. تو هم خوابت میومد و یکم بد قلق بودی اما داشت بهت خوش میگذشت. اول شام و بعد یکم بابا حسین رقصید.بعد شما تو دستای من میرقصیدی و دل همه ضعف رفته بود. خلاصه یکمکی رقصیدیم و کیک و کادوهاااااااااااااااااااااااااااااااا. آخر شب هم زن دایی خو...
1 شهريور 1391