آدرینا احمدیآدرینا احمدی، تا این لحظه: 12 سال و 9 ماه و 10 روز سن داره

آدرینا عشق مامان آرزو و بابا مازیار

خانه امن من

پناهگاه امن خانه شانه هایت ،ستون محکمی است پناهگاه امن خانه را. دست در دستانم که میگذاری،خون گرم آرامش،در کوچه رگهایم میدود. در برابر طوفانهای بی رحم زندگی می ایستی،آنچنان که گویی هر روز از گفتگوی کوهستانها باز میایی. لبخند پدرانه ات تارهای اندوه را هم میدراند. تویی که صبوریی هایت،دلهای نا امید را سپیده دمه امید واریست. مرامنامه دریا را روح وسیعت به تحریر در می اورد.آن هنگام که ابرهای دلتنگی ،پنجره خانه را با باران میپوشاند. آسمان همواره بوسه بر پیشانی بلندت را آرزومند است.   پدرم روزتـــــــــــــــــــــــــــ مبارک   ...
4 تير 1392

آبله مرغون سلام

سلام خوشگلم اومدم فقط برات بنویسم که آبله مرغون گرفتی.8 خرداد ماه بود که دیدم رو ران پای راستت 3 تا جوش ابکیه.به بابا گفتم فکر کنم آدرینا هم گرفت .آخه رادین اول گرفته بود.از روز اولش هم تو و آرا پیشش بودین بعد 2 هفته هم تو گرفتی اما آرا نگرفت .خلاصه  زن دایی و خاله النازم تشخیص دادن که بله آبله مرغونه. تب اصلا نکردی ،خارش هم نداشتی.یعنی اصلا اذیت نکردی.3 روز بعد شما هم دیدم بدن من بشدت درد میکنه و جوش آبکی و ............. بله من آبله مرغون گرفتم.مال من با بدن درد شدید همراه بود ولی دونه کم ریختم. بعد ما هم دایی محمد گرفت که مال اون شدید بود و خیلی اذیت شد. اما تو خیلی صبورانه و خانومانه این مریضی رو هم رد کردی شکر خدا.ا...
22 خرداد 1392

برو عبقم

سلام دردونه یدونه ناردونه خانوم برو عبقم یعنی چه؟  این جمله نغز از آدرینا خانوم خوشگل مامان میباشد بمعنی برو کنار.بله. آدرینا صبحها تا چشامونو باز میکنیم کلیدو بر میداریم بدو بدو میریم خونه خاله الناز(مامان آرا) اونجا 4 تایی صبحانه میخوریم .خیلی بهم عادت کردیم.اگه از اینجا برن چیییییییییییی؟ با اینکه با آرا درگیر هم میشین اما باز همو دوست دارین.رادین هم میاد 3 تایی آتیش میسوزونید واییییییییییی. حالا بگم از حرف زدنت.کامل حرف میزنی و چقدر هم با مزه.با یه لهجه خاص.خاله الناز (مامان آریسا)پای تلفن میشینه کلمه میگه تو تکرار میکنی اون اونور خط غش میکنه از خنده. میگه بگو قسطنطنیه تو میگی قسطنیه میگه بگو ان کنتم موقنینه ...
1 خرداد 1392

بواسطه تو مادر شدم

  چه کادو و هدیه ایی بهتر از اینکه وقتی بی دلیل و بی منت مرا می بوسی .. هنگام خوابیدنت دستم رو می گیری و می خوابی .... وقتی بهت می گم به چشمام نگاه کن نگاه مهربون و معجزه وارت را به من هدیه می دهی .... نیمه شب سراسیمه از خواب پریشانی که نمی دانم چه بوده و قلب کوچکت را لرزانده بیدار می شوی و مرا صدا می کنی و در اغوشم دوباره ارام می گیری همین برای من کافیست ..... جون من ،عمر من ،عشششق تمام نشدنی من، ممنون که من را به واسطه وجودت مادر کردی .... هدیه اسمانی م هزار بار ممنون به خاطر بودنت آدرینای نازم ممنونم از شیرین زبونیات که هر لحظه هم داره زیباتر میشه. ...
12 ارديبهشت 1392

مادرم روزت مبارک

من بدهکار تو ام ای مادر همه جانی که بمن بخشیدی لحظاتی که برای امن من جنگیدی و بدهکار توام عمرت را روزهای که زمن رنجیدی اشک ها دزدیدی و بمن خندیدی تقدیم به همه مامانهای مهربون و مخصوصا مامان خوب خودم مامان گلم یه دنیا دوستت دارمممممممممممم.همیشه محتاج مهربونیات هستم.خودتو لبخندهاتو مهربونیاتو محبتهاتو دستهای پر از نوازشتو و سایه پر از مهرت و از من دریغ نکن. مامان خوبم بخاطر همه روزهای آرومی که بما هدیه دادی ممنونم.روزهایی که حیف عین باد میگذرند. از خدا ممنونم که مامان خوبی چون تو رو بمن داده و بهت افتخار میکنم . امیدوارم سالیان سال بهت این روزو تبریک بگم مادر خوبم. آدرینای مامان این دفعه نوشت...
11 ارديبهشت 1392

سال 1392

سلام  بهاری من به بهار زندگیم آدرینا بالاخره زمستون با همه سردی و دلگیریش تموم شدو بهار سرسبز رسید. شما 18 و 19 ماهگیتو هم تمام کردی گلم. عید امسال ساعت 2:30 ظهر بود و ما خونه مومو بودیم .بعد برای عید دیدنی رفتیم خونه مامان مریم که همه عمه هات هم اونجا بودن و کلی هم عیدی گرفتیییییییی. عید امسال اصلا خونه نموندیم.مومو که مهمون داشت.دختر عمه اش(ناهید)اومده بود.اکثرا اونجا یا خونه مامان مریم بودیم. در ضمن شما هم دیگه داری حرف میزنی قربونت برم که چقدرم شیرین حرف میزنی. ایسب(سیب)ایبس(چیبس)نتونم(نمیتونم)بشورم(منو بشور)عوض تن(منو عوض کن)دوست   دایم(دوستت دارم) بایل(موبایل) و خیلی لغات دیگه که ی...
19 فروردين 1392

درد دل مادرانه

سلام پاک مادرانم به یگانه دخترم   از خدا ممنونم و همیشه شاکرم که بمن تو رو داده.ظرافت خلقت خدا رو من تو آفرینش فرزندومحبت ناب والدین دیدم. لحظه های قشنگی که نگاهم میکنی و میگی مامانی یا مامایی. و من با عشق میگم بعله یا جونم. لحظه های که بابا کلید میندازه تو در و دستها تو باز میکنی و میدوی سمتش و داد میزنی بابا و میپری بغلش. لحظه هایی که خودتو تو بغل من جا میکنی و خوابت میبره. لحظه هایی که رو شکم بابا دراز میکشی سرتو میزاری رو سینه اش و میخوابی و یا باهاش بازی میکنی و میخندی. لحظه هایی که محیط اطراف روکشف میکنی و شاد میشی و یا عین طوطی کلمات مارو تکرار میکنی و ما رو میخندونی. همه و همه اش عشقیه که بما میدی...
19 فروردين 1392

18 ماهگیت مبارک

سلام به روی ماه خوشگلت عروسکم 18 ماه شدنت مبارک عزیزم.الان 1سال و نیمه کنار ما هستی و امیدوارم عروسیت هنوز اینقدر سر زنده باشم تا برقصم با 2 هفته تاخیر واکسن آخر تو قبل 6 سالگی زدیم.بابا نبود و با بوبو و مومو رفتیم .اولین بار بود خودم بردمت.چون هرگز دلم نیومده بود ببرمت و بابا میبردت ولی این دفعه تهران بود.یه کوچولو گریه کردی. شبشم 2 ساعتی گریه کردی و میگفتی درد.و دستتو میاوردی تا بوس کنیم.البته بابا غروب برگشته بود.شکر خدا تب هم نکردی.خاله الناز (مامان آرا) هم که صدای گریه تو رو شنیده بود تاب آرا رو آورد تا سرگرم بشی.خلاصه مثل همیشه کم اذیت کردی عزیز دلم. شیرین کاریاتم که نگو دیگه..................... مثل طوطی شدی کلم...
21 اسفند 1391

سفر خوش به تهران

سلام خنک و سرد زمستونی مامانی به بلا خانوم شیطون خودم بالاخره خوب شدی شکر خدا.امیدوارم هم تو هم همه نی نی ها خوب باشن.آخه هیچ مامانی طاقت مریضی جگر گوشه خودشو نداره .حاضره همه درد های عالمو به جون بخره اما به پاره تنش هیچ آسیبی نرسه .مگه نه مامانا؟ خلاصه که آدرینا خانوم این هفته شما خوب بودی اما رادین مریض شد.ولی مجبور بودیم همگی بریم تهران. آخه آناهیتا هم پرید بالاخره.سه شنبه 10 بهمن عقد کنان آناهیتا و امیر بود و همه براشون آرزوی خوشبختی کردن.تا آخرین روز خدا کنار هم خوشبخت و شاد زندگی کنن. نامزدیشون خیلی خوش گذشت کلی رقصیدیم منو دایی محمد.با دختر پسرای فامیل.رضاوساناز النازووحید  آیسا علی سحر سودا سپیده علی محمد و ......
12 بهمن 1391