آدرینا احمدیآدرینا احمدی، تا این لحظه: 12 سال و 9 ماه و 10 روز سن داره

آدرینا عشق مامان آرزو و بابا مازیار

سال نو عشق نو زندگی نو

سلام بهاری من به یدونه دختر نازم. عشقم کسالت و بی حوصلگی نمیزاره زیاد بیام و برات بنویسم.امروز 10 فروردینه و منو تو تنهاییم گفتم بیام یکم برات از اتفاقهای این مدت بنویسم.امشب شام خونه دایی محمد دعوتیم.خاله ناهید اینا هم هستن. متاسفانه امسال بخاطر شرایط جسمیم نتونستم از کسی پذیرایی بکنم. امسال هم مثل هر سال لحظه سال تحویل خونه بوبو بودیم ما و دایی محمد و بوبو و مومو.شام هم اونجا بودم و بعد برای عید دیدینی رفتیم خونه مامان مریم اینا.که عمه آزاده و عمه شادی اینا اونجا بودن. موقع ورود سال جدید من تو 23 هفته و 4 روز بودم .حالا میدونیم نی نی تو راهیمون پسره و اسمشم با مشورت با همدیگه آرسام توافق کردیم. البته این آرسام خان اصلا...
10 فروردين 1393

خواب من به روایت تصویر

آدرینا در لحظه تولد آدرینا در 2 ماهگی آدرینا در 3 ماهگی آدرینا در 3ماهگی آدرینا باز در 3 ماهگی آدرینا در 5 ماهگی آدرینا در 7 ماهگی آدرینا در 9 ماهگی آدرینا در 1 سالگی و نشسته آدرینا در 24 ماهگی در 30 ماهگی داغ داغ بازم عکس تازه تازه و در اخر اینم تخت خواب نرم ادرینا در 2سالو نیمگی ...
11 بهمن 1392

روزهای شلوغ

ترانه قشنگ زندگیم سلام   خیلی خیلی وقته نیومدم اینورا تا برات بنویسم.میدونی که دختر نازم  منتظر یه نی نی دیگه هستیم الان مامان تو 15 هفته و 4 روزه.این وروجک بر عکس تو خیلی منو اذیت کرد.هرچقدر سر تو اروم و راحت و بی ویار بودم  سر این کنجد که هنوز نمیدونیم دختره یا پسر اذیت شدم. غروبها دلم میگرفت 3 ماه اول.یه سری هم کمرم چند روز قلنج کرد.ماه اول هم بخاطر وجود لخته خون پشت جفت بمدت 15 روز استراحت مطلق بودم.که رفتیم خونه مومو. بقیه اش هم بابا مازیار کمک حالم شد.الان شکر خدا راحت ترم. تو این2 ماه هم شکر خدا کلی عروسی داریم یکی عروسی آناهیتا و امیره.یکی عروسی عمه سولماز و عمو نویده و یکی عروسی دایی علی(داداش خاله ...
11 بهمن 1392

دیراومدم اما با کلی خبر خوب

سلام گل خوش بوی مامان منو ببخش دیر اومدم واسه آپ کردن وبلاگت.آخه تو این ماه سرمون شلوغ شد یکم.برات میگم الان. اول اینکه 92/8/8 سالگرد ازدواج مامان و بابایی بود.مثل هر سال 3 تایی برگزارش کردیم . آخر شب کیک رو بردیم خونه مومو اینا و دایی اینا هم اومدن همگی اونجا کیک رو خوردیم.حیف که نمیشه عکساشونو بزارم. چندروز بعد اون تولد آریسا جون بود که رفتیم اونجا و خیلی خوش گذشت بهمون. خبر مهم و داغی که تو این ماه زندگیمونو متحول کرد وجود یه نی نی جدید تو زندگیمونه.بلههههههههههه مامان تو دلی داره و تا تیر ماه شما صاحب یه خواهر یا برادر میشی.اره عزیزم خلاصه تونستیم تصمیم بگیریم که تو تنها بزرگ نشی و تو خونه همدم داشته باشی.اخه من از تک فر...
7 آذر 1392

2تا خبر مهم

سلام به بهارم در ماه پاییز گلم ببخشید دیر به دیر میام و وبلاگتو بروز میکنم.10 روزی رفتیم تبریز و لپ تاپ رو اونجا جا گذاشته بودم. بله 25 شهریور 3 تایی(منو بابایی و شما خوشگل خانوم) ساعت 6 صبح حرکت کردیم سمت تبریز.ساعت 5 رسیدیم و با بوبو و مومو دم خونه بهروز دایی قرار گذاشتیم و رفتیم خونه دختر عمه ناهید. البته لحظه ای که بوبو اینا رو دیدی تا چند لحظه گیج بودی آخه تازه از خواب بیدار شده بودی اما تا مومو از ماشینشون پیاده شد و اومد سمت ما از پنجره ماشین پریدی تو بغلش و رفتی تو ماشین اونا. از خانواده خاله ناهیدد بگم که همشون عاشقتن.با سالار میونت خیلی خوبه همینطور دایی صبری. جالبه این 2تا داداش که واسه خودشون حتی آب نمیریزن ی...
14 مهر 1392

25 ماه گذشت

روزهای آرام و گرم من سلام تو آرام آرام بزرگ میشوی و من آرام آرام عاشق قد میکشی و چهره ات بزرگتر میشود و منو بابایی هر روز عاشق تر از روز قبل میدونی دخترم حالا دیگه جوری شدی که اگه یه روز مادروپدر بزرگات نبیننت زنگ میزنن و اعتراض میکنن. بوبو که یه کیسه خوراکی میخره و میاد سراغت. شیرین زبونی میکنی که گاهی ما شاخ در میاریم. سر انگشتی راه میری و میگی من فشنم. هر لباسی میپوشی میگی خوشگل شدم؟ به مامان مریم میگی که من وقتی کوچولو بودم عروسک بودم(قربونت برم تو همیشه عروسکی) راستی مامان مریمو صدا میزنی مریم مریمو. در مورد سی دی باب اسفنجیت به مومو توضیح میدادی که داغونش کردم. به اختاپوس میگی استاپوس....
8 شهريور 1392

تولدتون مبارکککک

سلام به همه کسممممممممممممممممممم عزیزای من تولدتون مبارک.همسرم 37 ساله شدنت مبارک.امیدوارم سایت همیشه رو سر منو دخترمون باشه. دختر خوشگلم 24 ماه شدنت مبارک.دیگه 2 سالت پر شد.چقدر زیباست که روز تولد هر دوتا عشقم تو یرزوه. حالا دیگه کامل حرف میزنی.یه دختر مودب و خانومی.امیدوارم همیشه همینطور بمونییییییییی. 2 سال پیش در چنین روزی حس جدید مادر بودن در وجودم جاری شد.خیلی حس غریبی بود.تا ساعتها شایدم روزها و ماهها درگیر با حس مادر شدن بودم و گاهی از خودم میپرسیدم این بچه منه؟یعنی من مادرشم؟ یعنی از شیره جون من تغذیه میکنه؟یعنی شبها که بیدار میشم و به تو شیر میدم و از خواب سرم هی می افته پایین اما با عشق هر شب تکرار میشه میتون...
4 مرداد 1392

بای بای می می

  سلام گرم تیر ماهی من به دختر تابستونی خودم اومدم فقط برات بنویسم که امروز3تیر92 که از خواب بیدار شدم زد به سرم از پستونک بگیرمت.آخه دکتر گفت قبل 2 سالگی بگیرش.سریع می می تو به عصاره مرزه که خیلی تلخه آغشته کردم.و وقتی خواستی دادم بهت.واییییییییییییییییی   یهو پرتش کردی بیرون و آب دهنتم تف کردییییی   ییی. بار دوم زدی زیر گریه.   بهت گفتیم میشکا که بچه بدیه می میتو تلخ کرده.ظهر با گریه خوابیدی.یخورده من راه میبوردمت یخورده بابایی تا خوابت برد.اما خیلی کوتاه.تا شب به همه میگفتی میشکا میمی تلخ کرده. شب هم بهونه گرفتی ا   ما تا میمی رو گذاشتی تو دهنت انگار تلخ نبود خوشت اومد سریع از...
7 تير 1392

رفتی از یادم

بالاخره 4 روز شد که می می نخوردی و امروز اصلا دستت هم نگرفتی و بهونشم نگرفتیییییییییییی. خدارو شکر به آرومی ترکت شد و خیلی اذیت نکردی .قربون متانتت برم. پروسه بعدی  جدا کردنه اتاقه که قبلا ناکام مونده بودم. دوستت دارم هوارتا  یدونهههههههههههههههههه باشی عسلم.
7 تير 1392