دیراومدم اما با کلی خبر خوب

سلام گل خوش بوی مامان

منو ببخش دیر اومدم واسه آپ کردن وبلاگت.آخه تو این ماه سرمون شلوغ شد یکم.برات میگم الان.

اول اینکه 92/8/8 سالگرد ازدواج مامان و بابایی بود.مثل هر سال 3 تایی برگزارش کردیم . آخر شب کیک رو بردیم خونه مومو اینا و دایی اینا هم اومدن همگی اونجا کیک رو خوردیم.حیف که نمیشه عکساشونو بزارم.

چندروز بعد اون تولد آریسا جون بود که رفتیم اونجا و خیلی خوش گذشت بهمون.

خبر مهم و داغی که تو این ماه زندگیمونو متحول کرد وجود یه نی نی جدید تو زندگیمونه.بلههههههههههه مامان تو دلی داره و تا تیر ماه شما صاحب یه خواهر یا برادر میشی.اره عزیزم خلاصه تونستیم تصمیم بگیریم که تو تنها بزرگ نشی و تو خونه همدم داشته باشی.اخه من از تک فرزندی بدم میاد.برام مهم نیست بعدی چی باشه .فقط سالم و صالح و البته مثل شما آروم و متین باشه.

حال عمومیم زیاد خوب نیست اما خب دیگه مادر شدن اینارم داره دیگه.

تو هم که میدونی نی نی تو راه گاهی میای و شکم منو بوس میکنی و میگی نی نی خوابه.

خیلی نگرانتم.میترسم غصه بخوری آخ یکم حسود تشریف داری.اما نترس عشقم تو واسه من همه چیزی.

به بابا خیلی وابسته تر شدی نمیدونم چرا اما وقتی نیست هی بیقراریشو میکنی.

الان نی نی مون تو 6 هفتگیه و با دل کوچیکت دعا کن که مامان بتونه این مسیرو راحت طی کنه.

آخر این ماهم بله برون عمه سولمازه که میریم تهران.و منو شما چند روزی میمونیم تا خرید عروسی آناهیتا رو هم انجام بدیم.میبینی بسلامتی همش خبر خوب برات داشتم.

راستی یه سر هم رفتیم تهران و من بعد 12 سال در 30 آبان 92 با دوستای دانشگاهیم تو پارک زعفرانیه قرار داشتم.حیف سرد بود اما 8 نفری اومدن که خیلی از دیدنشون لذت بردم.شما و بابا هم تو ماشین منتظرم موندین.مرسی از بابا که منو برد سر قرار.

امیدوارم خدا همیشه زندگی آرومی برای همه رقم بزنه.

راستی خیلی هم شیطون شدی.حرفهای قلمبه میزنی دهنمون باز میمونه.اما خیلی شیرینی.بیش از اندازه دوستت دارم.

مثل همیشه ازت میخوام مواظب خودت باشی تا ابد .منو بابا هم همیشه در خدمتتیم نفس مامان

اینم یه عکس از تولد آریسا جون که داشتم