آدرینا احمدیآدرینا احمدی، تا این لحظه: 12 سال و 9 ماه و 25 روز سن داره

آدرینا عشق مامان آرزو و بابا مازیار

9ماهتم تموم شد

  عزیزم سلام این عکس هم برای پایان 9 ماهگیته هم اولین استیل 4دستو پا رفتنت. الهی دورت بگردم که شیطونی شدی بی نظیر. دیشب ساعت 3:30 شب بیدار شده بودی و بازیت گرفته بود.بابا خرناس میکشید و تو فکر مبکردی با تو بازی میکنه راه افتادی رفتی با لا سرش. یا زیر میز ناهارخوری میری یا عسلی ها رو میکشی و یا سراغ میز تلویزیون میری. امان از دست تو شیطون.داری رو دست رادین میزنی ها. اما باز هر روز بیشتر عاشقت میشم. تازگی ها ددر رو درک کردی.هر کی میره دم در میری تو بقلش و دیگه بقل ما نمیای.تازه اگه دست دراز کنیم ما رو میزنی و داد میزنی. امروز بردمت بهداشت 7700 وزنته.73 قدت.گویا نمیخوای چاق بشی.   میپرستمت...
5 ارديبهشت 1391

عکسهای جدید من

عزیزم روز 13 بدر و اینجا حیاط خونه بوبو ایناست اینم عکس شما و دختر عمه ات موژان این عکس رو برای پایان 8 ماهگیت هم هست. اینجا هم دارم میرم ددر برای اولین بار با کالسکه که بعد از حرکت فورا لالا کردم . ...
26 فروردين 1391

دارم بزرگ میشم

قشنگترینم سلام هیچ میدونی قشنگترین بهانه زنده بودن برای هر مادری دیدن فرزندشه. گل خوشگلم بگم برات از کارای جدیدت: حالا دیگه رو زمین میخزی.یه دستتو میزاری زمین و خودتو با پا هل میدی جلوووووووووووووووووووووو سعی میکنی بری رو زانوهات که البته هنوز نا موفقی. حالا دیگه هرچی دم دستت باشه بر میداری.گاهی هم  میری زیر میز. بعضی وقتا هم تا از جلو چشمات میریم شروع به گریه میکنی. عسلم بابا و ماماو ددددد هم صداهایی که در میاری اما با مفهومش نا آشنایی. جدیدا بقل غریبه ها نمیری اما خیلی زود هم آشنا میشی. شبها هم که وقتی خوابی یکجا بند نمیشی و مدام از زیر پتو بیرون میای.فکر کنم از اون بد خوابها باشی ها. خلاص...
26 فروردين 1391

سال نو مبارک

سلام دخترکم سال نوت مبارک.امسال اولین عید شما بود کنار ما بودی و امیدوارم سالیان سال هم پیش ما باشی. ما امسال برای تحویل سال رفتیم خونه بوبو.آخه تنها بودن.که البته از تبریز مهمون اومد.دایی محمدم بود. ساعت 8:40 صبح سال عوض میشد.که ما صبح زود حاضر شدیم و رفتیم خونه بوبو. تا 12 اونحا بودیم و یعد رفتیم خونه بابا حسین. همه اونحا بودن.عمه هات و ماهان و موژان همینطور. خلاصه عیدیمونو گرفتیم و تا عصر هم اونجا بودیم. شب دوباره برگشتیم خونه بوبو.خاله الناز و آریسا اومدن عید دیدنی.9شب رفتن. ما هم شام خوردیم و بعد اومدیم خونه.و روز اول عید تموم شد. بقیه خبرا اینکه عمه من(عمه اقدس)اومد شمال. 2 شبم ما مهمونی دادیم ...
15 فروردين 1391

خداحافظی با سال 90

عزیز دلم سلام الان که دارم برات مینویسم ٢٩ اسفنده و روز آخر سال ٩٠. دیروز برف شدیدی بارید و همه جا سفید شد.یادم اومد که بچه بودیم با دوستام دعا میکردیم برف بیاد و مدرسه تعطیل بشه حتی گاهی نماز میخوندیم تا خدا برف بیشتری ببارونه. بردمت و ازت عکس انداختم آخه اولین بار بود برف میدیدی. عمه سولماز هم اومده و همینطور عمه شادی با ماهان و موژان.چقدر موژان دوستت داره و دلش میخواد همش بقلت کنه. دارم تند تند آخرین کارای خونه رو میکنم تا زودتر تموم بشه بعد ٧سین رو بچینمو منتظر عید بشیم که فرداست.البته برای تحویل سال میریم پیش مومو و بوبو که تنها نباشن آخه رادین کلک رفته کرمان و دلم نمیخواد مامان و بابام تنها باشن. مونده بودم که...
29 اسفند 1390

سال 90 داره تموم میشه

سلام به عزیزترین عشق زمینی دختر نازم دیگه روزای آخر سال ٩٠ رو داریم میگذرونیم چند روزی رفتیم تهران برای خرید عید و اینکه عمه آزاده رو بیاریم شمال دوشنبه ٢٢ اسفند رفتیم تا ٥شنبه ٢٥ اسفند. شب اول شام رفتیم خونه عمه اکرم.نمیدونی که چقدر میخواستن آیسا و آناهیتا بخورنت.آخه بس که تو شیرینی.اما یکم غریبی کردی بعد آروم شدی. البته تو تهران یکم بد قلق شدی.فکر کنم خوابت تکمیل نبود.خلاصه که عمه آزاداه و عمه سولمازم دیدیم. منم دوستامو دیدم خاله افسانه و خاله پدیده که با گل پسرش تکین اومده بودن تو رو ببینن.کلی هم ماچ مالیت کردن. تو راه هم مثل همه مسافرتامون آروم خوابیدی پشت. امشبم که تولد دایی محمد بود و رفتیم خونه مومو...
27 اسفند 1390

بازم عکس

اینجا ٤شنبه سوریه. اینجا هم تولد دایی محمده اینجا هم رفتیم هایپر استار و من تو سبد خریدم و بالاخره اینجا هم خونمونه و این لباسو مومو دوخته برام. ...
27 اسفند 1390