آدرینا احمدیآدرینا احمدی، تا این لحظه: 12 سال و 9 ماه و 25 روز سن داره

آدرینا عشق مامان آرزو و بابا مازیار

آخرین اخبار از من

مثل همیشه سلام به تربچه نقلی خودم عسل مامان امشب حموم رفته و خوابیده.٩ اسفند رو تموم کردیم و یواش یواش منتظر عیدیم.امسال اولین سالی یه که عید تو جمع حضور داری عسلم.پارسال تو وجود من بودی و حدودا  ٤ماهت بود. آدرینای خوش اخلاقم جدیدا دیگه غذا میخوری.سوپ سرلاک وپوره هویج و سیب زمینی غذاهای شماست.فرنی هم قبلا دوست داشتی الان نه دیگه.تازه یادم رفت بگم دیروزم نون سنگک ریز کردم تو شیر اما یکم خوردی. اما در مورد حمام رفتنت که اول خوش اخلاقی.ترتیبمون معمولا اینجوریه که من اول میرم حمام رو برات گرم میکنم بعد بابایی لباساتو در میاره و میاره تا من بشورمت.کلی تو وان بازی میکنی و از آب بازی لذت میبری. اما امان از وقتی میخوای لباس بپوشی ....
27 اسفند 1390

این عشقه که نظیر نداره

سلام به تمامی قشنگیهای دنیا که در وجود تو خلاصه شده قبلها که دختر بودم هر وقت کسی می گفت تا مادر نشی نمیفهمی! حرفش برام بی معنی بود.چون حقیقتا تا مادر نشه کسی نمیفهمه که یعنی چه! نمیدونم چی بنویسم تا بفهمی که وقتی مادری تنها زمانیه که میتونی بپرستی .کسی روکه عشقش تو دنیا لنگه نداره.فرزند آدم تنها اون عشقیه که نظیر نداره.من از خدا ممنونم که تو فرشته زمینی رو بمن داد. نمیدونم شاید روزی برسه که مثل همه جوونا یکش خود من یا بابایی تو هم مارو یکم البته اذیت کنی.اما میدونم اون روزم عاشقتم همونطور که همه مادرا عاشقن. گاهی تعجب میکنم از مادرایی که دلشون میاد و پاره تنشونو رها میکنن.باورش برا م سخته مگه میشه؟ اما در جمله نمیگنجه ک...
14 اسفند 1390

اولین نشستنت مبارک

عشق من تو نشستی آخر بتاریخ 16 همن 1390 شب پیش منو بابا 30 ثانیه ای نشستی بعد سقوط کردی الهی قربون پیشرفت کردنت برم.راستی مامان هم تو 7 ماهگی نشست.ایشالله همه کارات خوب پیش بره. بوس بوس نفسم ا ...
6 اسفند 1390

کارای جدیدمن

قشنگم سلام امشب که دارم برات مینویسم 5اسفنده.ساعت 1:30 شب جمعست .امروز همش بیرون بودیم.خونه هر 2 مادر بزرگت رفتیم.ناهار خونه مامان مریم و شام پیشش مومو.رفتیم واسه مامان مریم و مامان سیما و عمه ها عیدی خریدیم. آدرینای نازم بنظر من تو زیباترین دختر دنیایی(البته قضییه سوسکست ها)بنظر همه مادرا بچه هاشون زیباترینن. منم تو رو زیباترین میبینم یک فرشته ناز و پاک البته با بالهای پنهونی.نمیدونم خدا بالهای شماها رو کجا قایم کرده!آخه واقعا مثل فرشته ها میمونید. دخترکم وقتی شبا کنارم میخوابی غرق لذت میشم.گاهی موهای کرکی و نرمتو نوازش میکنم و خدا رو بابت دادن همچین فرشته ای شکر میکنم. وقتی شیر میخوری گاهی نگاهم میکنی و میخندی.نمیدونی ...
6 اسفند 1390

خاطرات 7 ماهگیم

الان که ٦ ماهت تموم شده این شکلی شدی عزیزم این ماه یه بار عمه سولماز اومد اینجا و یروز هم رفتیم لنگرود که تولد خاله سارا و سهیلا بود که خاله های بابا مازیارن ما بودیم و مامان مریم و عمه سولماز  و خیلی خوش گذشت .تو که فقط تو بقل همه بودی و خودتو لوس میکردی. یشب هم رفتیم خونه مامان مریم خوابیدیم که تنها نباشه. راستی قند من ولنتاین مبارک که عزیزترین عشق دنیا تویییییییییییییییی امروز ولنتاینه و میخوام بریم برای بابا کارت و بچیزی بخریم. تو و بابا عشق های منید و از خدا میخوام جاودان داشته باشمتون میپرستمتتتتتتتتتتتتتتتتتت ...
25 بهمن 1390