آدرینا احمدیآدرینا احمدی، تا این لحظه: 12 سال و 9 ماه و 25 روز سن داره

آدرینا عشق مامان آرزو و بابا مازیار

بازم رفتم سفر

1391/7/16 0:51
نویسنده : مامان آرزو
360 بازدید
اشتراک گذاری

یاشاسین منیم آتا بابا یوردیم آذربایجان

زنده باد آذربایجان سرزمین آبا و اجدادی من

عزیز دلم بازم رفتیم تبریز برای گردش.91/7/5 صبح ساعت 7:30 سه تایی حرکت کردیم سمت تبریز.مثل همیشه تو راه خانوم و آروم بودی و بیشتر راه رو خوابیدی.یه توقف نیم ساعته تو آستارا داشتیم.

بعد رفتیم اردبیل خونه دوست بوبو .مومو و بوبو 1روز از ما زودتر حرکت کرده بودن و تو اردبیل همدیگرو دیدیم.

ساعت 4 هم از اونجا 2 ماشین راه افتادیم سمت تبریز که 7 رسیدیم و شام خوردیم و رفتیم خونه دایی بهروز.

برای خواب هم رفتیم خونه ناهید دختر عمه مومو و بوبو.البته بیشتر خونه اونا بودیم .همشون عاشقت شدن.

از همون اول باهاشون دوست شدی و غریبی نکردی.همش تو بغل ناهید یا سالار یا صبری بودی.

کندوان هم رفتیم و اسکو هم چند باری باغ رفتیم.

راستی ارومیه هم رفتیم که واقعا از دیدن دریاچه در حال خشکیدن ناراحت شدیم.

خلاصه خیلی خوش گذشت تا اینکه شما خانوم خانوما بخاطر آب به آب شدن مشکل دستشویی رفتن پیدا کردی.2 روز گریه میکردی.بمیرم واست که اینقدر مظلومی.

10 روز موندیم و شب آخر هم دایی محمد و زن دایی و رادین اومدن تبریز.

دیروز جمعه 91/7/14 برگشتم خونمون.اما تو راه خیلی گریه کردی.ما فکر کردیم گوشات درد میکنن اما شب که رسیدیم تب کردی و از امروز صبح هم بیرون روی گرفتی. بردمت دکتر و گفت بخاطر آلودگیه و دارو داد.انقدر مظلومانه اشک میریزی که دل آدم کباب میشه واست.

اصلا دوست ندارم مریض ببینمت.دوست دارم همیشه شاد و خندون باشی و سالم.

گلم مرسی که همسفر خوبی هستی.عاشقتم 1000000000000000000000

اینجا دریاچه ارومیه هست

اََُُِِِیل گلی

اسکو باغ

جاده گیسم

اینم خوابیدن شماا

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)