آدرینا احمدیآدرینا احمدی، تا این لحظه: 12 سال و 9 ماه و 25 روز سن داره

آدرینا عشق مامان آرزو و بابا مازیار

سال 1392

سلام  بهاری من به بهار زندگیم آدرینا بالاخره زمستون با همه سردی و دلگیریش تموم شدو بهار سرسبز رسید. شما 18 و 19 ماهگیتو هم تمام کردی گلم. عید امسال ساعت 2:30 ظهر بود و ما خونه مومو بودیم .بعد برای عید دیدنی رفتیم خونه مامان مریم که همه عمه هات هم اونجا بودن و کلی هم عیدی گرفتیییییییی. عید امسال اصلا خونه نموندیم.مومو که مهمون داشت.دختر عمه اش(ناهید)اومده بود.اکثرا اونجا یا خونه مامان مریم بودیم. در ضمن شما هم دیگه داری حرف میزنی قربونت برم که چقدرم شیرین حرف میزنی. ایسب(سیب)ایبس(چیبس)نتونم(نمیتونم)بشورم(منو بشور)عوض تن(منو عوض کن)دوست   دایم(دوستت دارم) بایل(موبایل) و خیلی لغات دیگه که ی...
19 فروردين 1392

درد دل مادرانه

سلام پاک مادرانم به یگانه دخترم   از خدا ممنونم و همیشه شاکرم که بمن تو رو داده.ظرافت خلقت خدا رو من تو آفرینش فرزندومحبت ناب والدین دیدم. لحظه های قشنگی که نگاهم میکنی و میگی مامانی یا مامایی. و من با عشق میگم بعله یا جونم. لحظه های که بابا کلید میندازه تو در و دستها تو باز میکنی و میدوی سمتش و داد میزنی بابا و میپری بغلش. لحظه هایی که خودتو تو بغل من جا میکنی و خوابت میبره. لحظه هایی که رو شکم بابا دراز میکشی سرتو میزاری رو سینه اش و میخوابی و یا باهاش بازی میکنی و میخندی. لحظه هایی که محیط اطراف روکشف میکنی و شاد میشی و یا عین طوطی کلمات مارو تکرار میکنی و ما رو میخندونی. همه و همه اش عشقیه که بما میدی...
19 فروردين 1392

18 ماهگیت مبارک

سلام به روی ماه خوشگلت عروسکم 18 ماه شدنت مبارک عزیزم.الان 1سال و نیمه کنار ما هستی و امیدوارم عروسیت هنوز اینقدر سر زنده باشم تا برقصم با 2 هفته تاخیر واکسن آخر تو قبل 6 سالگی زدیم.بابا نبود و با بوبو و مومو رفتیم .اولین بار بود خودم بردمت.چون هرگز دلم نیومده بود ببرمت و بابا میبردت ولی این دفعه تهران بود.یه کوچولو گریه کردی. شبشم 2 ساعتی گریه کردی و میگفتی درد.و دستتو میاوردی تا بوس کنیم.البته بابا غروب برگشته بود.شکر خدا تب هم نکردی.خاله الناز (مامان آرا) هم که صدای گریه تو رو شنیده بود تاب آرا رو آورد تا سرگرم بشی.خلاصه مثل همیشه کم اذیت کردی عزیز دلم. شیرین کاریاتم که نگو دیگه..................... مثل طوطی شدی کلم...
21 اسفند 1391

سفر خوش به تهران

سلام خنک و سرد زمستونی مامانی به بلا خانوم شیطون خودم بالاخره خوب شدی شکر خدا.امیدوارم هم تو هم همه نی نی ها خوب باشن.آخه هیچ مامانی طاقت مریضی جگر گوشه خودشو نداره .حاضره همه درد های عالمو به جون بخره اما به پاره تنش هیچ آسیبی نرسه .مگه نه مامانا؟ خلاصه که آدرینا خانوم این هفته شما خوب بودی اما رادین مریض شد.ولی مجبور بودیم همگی بریم تهران. آخه آناهیتا هم پرید بالاخره.سه شنبه 10 بهمن عقد کنان آناهیتا و امیر بود و همه براشون آرزوی خوشبختی کردن.تا آخرین روز خدا کنار هم خوشبخت و شاد زندگی کنن. نامزدیشون خیلی خوش گذشت کلی رقصیدیم منو دایی محمد.با دختر پسرای فامیل.رضاوساناز النازووحید  آیسا علی سحر سودا سپیده علی محمد و ......
12 بهمن 1391

مریضی مریضی

چه سلامی چه علیکی تو که همش این ماه مریض بودی عزیز دلم.قربونت برم.هنوز خوب نشدی. هرروز به امید این بیدار میشم که یروز تازست و تو خوب شدی اما میبینم باز داری گریه میکنی و بیقراری.2بار بردیمت دکتر.یبار چالوس و یبار عباس آباد .اما هنوز که داروهاشون بی اثرن. میگن ویروسه جدیده و همه مریضن.البته ما خودمون هنوز خوب خوب نشدیم. امروزم واکسنو نزدیم دیگه ترسیدیم بدتر بشی. تازه موندیم هفته دیگه که مراسم عقد آناهیتاست چه کنیم؟اگه همینجوری مریض باشی نمیتونیم بریم. هرچند ناراحت میشن. در هر حال خوشگل مامان زودتر خوب بشو که دیگه طاقت درد کشیدنتو ندارم.دلم میخواد بخندی و بازی کنی نه اینکه گریه کنی و بد قلق باشی. مامان عاشقته و...
3 بهمن 1391

آدرینا بیمار میشود

سلام به دختر بیمار خودم دختر خوشگلم مریضه.این ماه 2 روز هوس تهران زد به سرمون اما از آلودگی هوا چی بگم که مریضت کرد.هم چشات خون افتاد هم سرما خوردی. برگشتیم شمال اما همینجوری مریضیت ادامه داشت تا اینکه 2 روز پیش تب کردی.تب شدید.بمیرم برات. بی حال افتادی یه گوشه و نگاه میکنی. دیروز 28 صفر بود.مومو شله زرد داشت.اونجا بودیم و تو خیلی گریه کردی جوری که بوبو ناراحت شد و میگفت برید خونتون تا راحت باشی.میگفت  چون تو همیشه خانومی و گریه نمیکنی وقتی گریه میکنی آدم ناراحت میشه و گریه اش میگیره.ساعت 6 برگشتیم خونه یکم خوابیدی و یکم بهتر شدی.اما فقط یکم گلم. تا صبح هم ساعت گذاشته بودم و چک میکردم که تبت بالا نره. آی خدا آدم...
23 دی 1391

تحولی نو

سلام به جیگمیلی خودم آدرینا خانوم بالاخره شما هم مامانی شدی.وابسته شدی بمن و دیگه پیش کسی نمیمونی. اگر هم بمونی مداوم میگی ماما ماما ماما. من هم بعد گذروندن یه دوره شوک دارویی که همش بهم دلشوره داده بود تصمیم گرفتیم با 2تاخاله الناز ها بریم کلاس هیپ هاپ.مامان دانسر میشود...................... همین الان دستگیرت کردم داشتی یه تیکه فلز میخوردی هی بهت میگم چی میخوری تو دستت پرتقال رو نشون میدی میگی آم آم منم باور کردم ولی دیدم از دهنت صدای خوردن فلز به دندون میاد تازه فهمیدم منوگیر آوردی .خیلی بلا شدی. پستونکتو قایم میکنی منو وادار میکنی دنبالش بگردم.موذیییییییییییییییی اما خودت نمیدونی که چقدر شیرینی. راستی بگم از لغات ...
25 آذر 1391

تنها خوابیدن

سلام زمستونی اما گرمم به تو برفی خانوم خودم خانوم طلا بالاخره پس از جنگیدن زیاد با خودم و احساسم و مصلحت کردن با دوستان نی نی سایتی امشب جای خوابتو جدا کردم. بله،امروز با کمک بابایی تخت تورو که تو اتاق ما بود رو بردیم تو اتاق خودت. از ساعت 11 درخواست آیش(شیر)فرمودی و من بهترین فرصت دیدم تا بزارمت تو جات ،شیر رو خوردی و یکم با عروسک بازی کردی اما بعد شروع کردی به غرغر. من رو تخت نوجوان شما خودمو زدم به خواب،بعد از 20 دقیقه ای غر زدن دراز کشیدی و 5 دقیقه ای خوابت برد. اما نمیدونم تو همون اتاق بخوابم یا بیام پیش بابایی.دلم ناراحته ،آخه صبهها که بیدار میشدی میومدی تو بقل من میخوابیدی،از این به بعد تو تختت زندانی هستی. بم...
25 آذر 1391