آدرینا احمدیآدرینا احمدی، تا این لحظه: 12 سال و 9 ماه و 25 روز سن داره

آدرینا عشق مامان آرزو و بابا مازیار

الهی قربون زبونت برم

دخترم گفت ......... آدر ینای نازم امروز ۲۷ آبان ماه تو گفتی با.   بابا مازیار خیلی ذوق کرد هی میگفت بگو با تو هم میگفتی با. من هرچی میگفتم جواب نمیدادی.فکر کنم بزودی باباتو صدا کنی دیشب بردیمت تولد یکی از اقوام عمه اعظم.از صدای ارکستر ترسیدی و لبات آویزون شدن تو گوشات پنبه گذاشتم. هر کی بهت میرسید از چشای نازت تعریف میکرد عزیزم ...
28 آذر 1390

همیشه باهات میمونیم

همیشه در کنار تو دختر خوشگلم   داری هر روز بزرگتر میشی.دلم میگیره دوست دارم همین قدی بمونی اما نمیشه.چند روز پیش ۹۰ درجه چرخیدی الته نه به پهلو تازگیا هم خودتو میکشی جلو که بشینی.هر کاری میکنیم باز بلند میشی. انقدر خوش اخلاقی که هر کی میبیندت عاشقت میشه.بابا مازیار میگه از علاقه زیاد به تو قلبش دیگه گنجایش نداره.اگه یروز نخندی بهش دلش میگیره. آدرینای نازم دلم میخواد هی ببوسمت یا یواشکی گازت بگیرم اخه خیلی خوش مزه ای. وقتی مهمون داریم نهایت همکاری رو میکنی مثل همیشه تو جای خودتی آخه عزیز دلم تو اصلا بقلی نشدی خوشبختانه. ۱۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰ بار عاشقتم ...
28 آذر 1390

مادرم کیست؟

          آيا ميدانيد؟ بدن انسان ميتونه تا 45 واحد درد رو تحمل كنه. اما زمان تولد، يك زن تا 57 واحد درد رو احساس ميكنه اين معادل شكسته شدن همزمان 20 استخوانه !!!!!!     مادرتون رو دوست داشته باشيد . ...
28 آذر 1390

رفتم تبریز آخ جوووون

  سفر آدرینا خانم به آذربایجان دیار مامان عشق من بالاخره بعد تحمل درد زیادکلیه که هی باعث تاخیر در سفر میشد تصمیم گرفتیم یکشنبه۱۸ مهر حرکت کنیم تبریز.   منو تو و بابایی.بابا مازیار برات پشت صندلی خودش جا درست کرد گرم و نرم.ساعت ۸ صبح از خونه در اومدیم ۱۰ رسیدیم لنگرود خونه مامان سیما صبحانه خوردیم و دوباره ۱۱ حرکت کردیم .تو عزیز دلم هم خوابیدی سر جات.از انزلی و رشت رد شدیم به سمت اردبیل .سر راه رفتیم جاده گیسوم خیلی قشنگ بود عزیزم عکست هست اونجا.حدودای ۳ رسیدیم آستارا .پیاده شدیم یه خرید کوچولو کردیم و باز حرکت کردیم .ساعت ۴ تو گردنه حیران بابا نگه داشت تا ناهار بخوریم.تو کار خرابی کردی و من مجبو...
28 آذر 1390

رفتم دیدن مامان سیما

مسافرت آدرینا خانم به شهر مامان مریمش دختر نازم اولین مسافرتت شروع شد   هنوز ۴۰ روز نیست دنیا اومدی تصمیم گرفتیم ببریمت مامان بزرگ بابا مازیار ببیندت   ۳ تای رفتیم لنگرود تو پشت ماشین تو کرییرت خوابیده بودی مثل ماه خاله سارا کلی از دیدنت کیف کرد هی نازت میداد بهت میگفت نوک طلا ننه هم کلی از تو خوشش اومد بس که تو جیگری.تا ۴ بودیم بعد رفتیم لاهیجان دور زدیم و ننه رو برگردوندیم و برگشتیم خونه. تمام راه تو بقلم بودی اما خواب.قربونت برم عزیز دل مامان. ...
28 آذر 1390

دوستت دارم

دختر نازم 25 شهریور ماه اولین خنده بلندت رو برای منو بابا کردی خنده ای با صدای جیغ کوتاه مثل گربه ها.جیگرتو بخورم داری دست و پا زدن رو زیاد میکنی .تو جات بازی میکنی و دل ما رو شاد میکنی راستی عمه شادی هم اومد دیدنت.موژان عاشقت شده بود و میگفت کاش خواهرش بودی. ما هم گفتیم هستی و اون خواهر بزرگترته.ماهانم که شیطونی میکرد رادین هیچ دوست نداره تو رو تو بقل کسی ببینه و صدات میکنه آدین. ...
28 شهريور 1390