آدرینا احمدیآدرینا احمدی، تا این لحظه: 12 سال و 9 ماه و 25 روز سن داره

آدرینا عشق مامان آرزو و بابا مازیار

مادرم روزت مبارک

بهار ۹۵را با عشق در کنار مامان گلم شروع کردم بهاران بسیار کنارم خواهی بود مادرم.امروز روز مادر است ومن تمام عشقم را بتو تقدیم میکنم مادر مهربونم سایه تو جاودان روی سرما باشد   مهم نیست چند سالت باشد هروقت که مادرت دستت را رهاکند بی شک گم خواهی شد..... مامان خوبم دنیا دنیا دوستت دارم خداوندا همه مادرها رو برای فرزندانشون حفظ کن و مادران اسیر خاک را بیامرز. مامان همه کس منی بمون برامون   ...
11 فروردين 1395

بابای94

سلام به مهربونترین دختر دنیا عشق مامانی سرم خیلی شلوغه و وقت خالی خیلی کم.آرسام که خیلی شیطون شده کلی ازم انرژی و وقت میگیره.واسه همین  دیر دیر برات مینویسم. امروز 27 اسفنده 94 و آخرین نفسهای سال 94.سال نسبتا خوبی بود فقط یه مشکل مالی پیش اومد که انشالله حل بشه. بابا ماشین عوض کرد تو چند روزپیش که تو دوسش داری. مهد هرروز برقراره.ترم زبانت با نمره عالی تموم شد. حال بابا حسین یکم بد شد چندروز پیش که بابا و عمه آزاده بردنش تهران انشالله که زودتر خوب بشه.با دل کوچولوت دعا کن. عمه اعظم اینا هم اینجا ویلا گرفتن و بیشتر میان. اینا اتفاقات این چند وقته بود.اما تو دختر ماهم گاهی خیلی شیطون میشی و حرف گوش نکن ا...
27 اسفند 1394

مهربونم

دختر ناز مامانی سلام روزها میگذره و هرروز بزرگتر و خانومتر میشی. کاملا مهد میری و کلاس زبان.یکم یچیزایی یاد گرفتی.گویا علاقه داری برعکس من. آدرینای من خیلی دوستت دارم هرچند ارسام خیلی باعث شده برات وقت کم بیارم اما به بزرگی خودت ببخش.گاهی قلبم برات میگیره.الان واسه خودت پادشاه خونه بودی.اما تقسیم شدیم برای دوتاتون.البته پشیمون نیستم و خوشحالم برادر داری. امیدوارم همو دوست بدارین.و پناه هم باشین. تو خواهرمی رفیقمی عشقمی نفسمی.چند روز پیش دوییدی تلفن رو از دست ارسام بگیری گیر کردی به تاب و با صورت خوردی زمین.منو بابا مردیم و زنده شدیم.نفسمون به شماها بنده. سالم باشی و سالم زندگی کن .مامان فدای تو ...
20 دی 1394

روزهای خنک پاییزمون

عشق من تو روزهای بارونی پاییز بهت سلام عاشقانه یه مادر عاشق رو میدم دردونه خونم یکی یکدونم دیر میام عذرمو بپذیر.خودت میبینی که چقدر سرمون شلوغه.از لحظه بیداری تا خواب بدو بدو داریم. هرروز از 2تا 6 که میری مهد کودک و چقدر هم خاله هایی مهد ازت راضین.دوروز تو هفته هم کلاس زبان میرید با آرا. خلاصه مشغولی و امیدوارم درس رو دوست داشته باشی. با آرسامم خیلی اوقات نمیسازین.میدونم تو هم کوچیکی و نیاز به توجه داری.اما اونم خیلی کوچیکه.گاهی یواشکی میزنیش خلاصه که سخت مشغول زندگی هستیم.وامیدوارم همیشه خوب پیش بره دارم بزرگ شدنت رو میبینم خوشگلم و قد کشیدنتو از لباسها میفهمم.توبزرگ میشی ومن احساس بزرگ و بزرگتر شدن میکنم.نمی...
11 آذر 1394

پاییزان

سلام خنکم به دختره بانمکم عشق مامان ببخشید خیلی دیر به دیر میام.آرسام وقتمو گرفته.البته تنبلی هم اضافه میکنیم. دختر خوشگلم دیگه مهد رو کامل میری به اضافه کلاس زبان انگلیسی که هفته ایی 2بار با آرا میرید.امیدوارم دوست داشته باشی و زبان گریز نباشی مثل ما. قشنگم امسال هم مثل هرسال رفتیم تبریز.البته تو شهریور ماه رفتیم.18 شهریور تا 28 شهریور. بازم جلفا رفتیم و ارومیه.البته امسال دایی اینا هم بودن. خوش گذشت.و هر دوتاتون بچه هایی خوبی بودین. آدرینای من تمام تلاشم خوب بودنه تو و آرسامه.امیدوارم بتونم خوب تربیتتون کنم. تو بهترین دختر دنیایی البته برای منو بابا.از خدا میخوام لبات همیشه بخنده و به همه آرزوهات برسی. ...
26 مهر 1394

تولدت مبارک عشقم

عشق مامان تولدت مبارک 4سال تمام بودنت بزرگترین هدیه خدا بوده برای ما.3مرداد 90 صبح ساعت 10:30وقتی اومدی من تازه فهمیدم مادر بودن چه دنیای زیباییه. برکت خونمون,زندگی ما,دستهای مهربونت تو دستهام کمبود خواهر رو برام جبران کرد. صدای خندهات با آرسام یا با دوستات شده شادی زندگی ما. دوستت دارم گفتنت خوش آهنگ ترین ترانست. چه خوبه دارمت و چه خوبه هستی.سالها باید باشی تا به اوج لذت مادربودنم برسم.   نفسم از خدا میخوام خندهات همیشگی و شادیت بی پایان باشه. راستی امسال تولدت رو تو مهد گرفتیم و مهمون اختصاصی داشتی.عمه سولماز و کیانا جو ن. خاله الناز و آریا جون و زن دایی.حس میکنم بهت خوش گذشت که البته همین م...
5 مرداد 1394

تولدتون مبارک آریا و کیانا جون

سلام به دختر خوشگل خودم دخترکم ببخش که مدت طولانی نیومدم و بروز نکردم وبلاگو.اخه سرمون شلوغ شد یهو. خبرا خوبه خیلی خوب اما خوب یه ذره ترس بجونمون ریخت. اولی مربوط به شب 13 اردیبهشت بود که خاله الناز ساعت 4 صبح درد زایمانش شروع شده بود در خونمونو زد و آرا رو سپرد بما و رفت بیمارستان. و ساعت 7:30 صبح آریا خان با عمل سزارین چشم قشنگشو بدنیا باز کرد.ان شاالله قدمش خیر باشه و زیر سایه پدر و مادر بزرگ بشه. چند روز بعد هم تصمیم گرفتیم بریم تهران یه هوایی عوض کنیم.عمه سولماز تقریبا استراحت مطلق شده بود. یکشنبه 20 اردیبهشت من و شما و آرسام جون رفته بودیم ناهار خونه خاله سیمین (دوست من)که عمه سولماز زنگ زد که اورژانسی باید سز...
20 خرداد 1394

روز مادرانه من

دخترکم نازکم تو آمدی تا من مادر باشم. قشنگ روزگارم و بهانه زیستنم تو هستی تا مادر بمونم. سال 90 برای من یعنی مادر شدن و تو زیباترین هدیه خدا منو مادر کردی. الان که دستهای کوچیکت مهربونترین دسته برای من و پاک کردن اشکهای منه و دوستت دارم گفتن هات نهایت لذت من یعنی نهایت عشق. وقتی صدام میکنی مامان آرزووووووووووووو حتی جونم هم کمه واسه جواب دادن و جونم گفتن. کاش باشم و ببینم و لذت ببرم عزیزم برای  روزی که مادرمیشی. پاینده و جاویدان باشی کوچولوی مهربونم ...
21 فروردين 1394