آدرینا احمدیآدرینا احمدی، تا این لحظه: 12 سال و 9 ماه و 25 روز سن داره

آدرینا عشق مامان آرزو و بابا مازیار

روزهای خنک پاییزمون

عشق من تو روزهای بارونی پاییز بهت سلام عاشقانه یه مادر عاشق رو میدم دردونه خونم یکی یکدونم دیر میام عذرمو بپذیر.خودت میبینی که چقدر سرمون شلوغه.از لحظه بیداری تا خواب بدو بدو داریم. هرروز از 2تا 6 که میری مهد کودک و چقدر هم خاله هایی مهد ازت راضین.دوروز تو هفته هم کلاس زبان میرید با آرا. خلاصه مشغولی و امیدوارم درس رو دوست داشته باشی. با آرسامم خیلی اوقات نمیسازین.میدونم تو هم کوچیکی و نیاز به توجه داری.اما اونم خیلی کوچیکه.گاهی یواشکی میزنیش خلاصه که سخت مشغول زندگی هستیم.وامیدوارم همیشه خوب پیش بره دارم بزرگ شدنت رو میبینم خوشگلم و قد کشیدنتو از لباسها میفهمم.توبزرگ میشی ومن احساس بزرگ و بزرگتر شدن میکنم.نمی...
11 آذر 1394

پاییزان

سلام خنکم به دختره بانمکم عشق مامان ببخشید خیلی دیر به دیر میام.آرسام وقتمو گرفته.البته تنبلی هم اضافه میکنیم. دختر خوشگلم دیگه مهد رو کامل میری به اضافه کلاس زبان انگلیسی که هفته ایی 2بار با آرا میرید.امیدوارم دوست داشته باشی و زبان گریز نباشی مثل ما. قشنگم امسال هم مثل هرسال رفتیم تبریز.البته تو شهریور ماه رفتیم.18 شهریور تا 28 شهریور. بازم جلفا رفتیم و ارومیه.البته امسال دایی اینا هم بودن. خوش گذشت.و هر دوتاتون بچه هایی خوبی بودین. آدرینای من تمام تلاشم خوب بودنه تو و آرسامه.امیدوارم بتونم خوب تربیتتون کنم. تو بهترین دختر دنیایی البته برای منو بابا.از خدا میخوام لبات همیشه بخنده و به همه آرزوهات برسی. ...
26 مهر 1394

تولدت مبارک عشقم

عشق مامان تولدت مبارک 4سال تمام بودنت بزرگترین هدیه خدا بوده برای ما.3مرداد 90 صبح ساعت 10:30وقتی اومدی من تازه فهمیدم مادر بودن چه دنیای زیباییه. برکت خونمون,زندگی ما,دستهای مهربونت تو دستهام کمبود خواهر رو برام جبران کرد. صدای خندهات با آرسام یا با دوستات شده شادی زندگی ما. دوستت دارم گفتنت خوش آهنگ ترین ترانست. چه خوبه دارمت و چه خوبه هستی.سالها باید باشی تا به اوج لذت مادربودنم برسم.   نفسم از خدا میخوام خندهات همیشگی و شادیت بی پایان باشه. راستی امسال تولدت رو تو مهد گرفتیم و مهمون اختصاصی داشتی.عمه سولماز و کیانا جو ن. خاله الناز و آریا جون و زن دایی.حس میکنم بهت خوش گذشت که البته همین م...
5 مرداد 1394

تولدتون مبارک آریا و کیانا جون

سلام به دختر خوشگل خودم دخترکم ببخش که مدت طولانی نیومدم و بروز نکردم وبلاگو.اخه سرمون شلوغ شد یهو. خبرا خوبه خیلی خوب اما خوب یه ذره ترس بجونمون ریخت. اولی مربوط به شب 13 اردیبهشت بود که خاله الناز ساعت 4 صبح درد زایمانش شروع شده بود در خونمونو زد و آرا رو سپرد بما و رفت بیمارستان. و ساعت 7:30 صبح آریا خان با عمل سزارین چشم قشنگشو بدنیا باز کرد.ان شاالله قدمش خیر باشه و زیر سایه پدر و مادر بزرگ بشه. چند روز بعد هم تصمیم گرفتیم بریم تهران یه هوایی عوض کنیم.عمه سولماز تقریبا استراحت مطلق شده بود. یکشنبه 20 اردیبهشت من و شما و آرسام جون رفته بودیم ناهار خونه خاله سیمین (دوست من)که عمه سولماز زنگ زد که اورژانسی باید سز...
20 خرداد 1394

روز مادرانه من

دخترکم نازکم تو آمدی تا من مادر باشم. قشنگ روزگارم و بهانه زیستنم تو هستی تا مادر بمونم. سال 90 برای من یعنی مادر شدن و تو زیباترین هدیه خدا منو مادر کردی. الان که دستهای کوچیکت مهربونترین دسته برای من و پاک کردن اشکهای منه و دوستت دارم گفتن هات نهایت لذت من یعنی نهایت عشق. وقتی صدام میکنی مامان آرزووووووووووووو حتی جونم هم کمه واسه جواب دادن و جونم گفتن. کاش باشم و ببینم و لذت ببرم عزیزم برای  روزی که مادرمیشی. پاینده و جاویدان باشی کوچولوی مهربونم ...
21 فروردين 1394

روز مادرم مبارک

وقتی یک سالت بودمشغول شد به غذا دادن و شستنت و تو با گریه های طولانی شب از او تشکر کردی. وقتی دو سالت بود مشغول شد به آموزش دادنت به راه رفتن اما تو با فرار ار آن هنگامی که صدایت میکرد از او تشکر کردی. وقتی 3 سالت شد مشغول شد به غذاهای خوشمزه برایت پختن و تو با ریختن غذا بروی زمین ازش تشکر  کردی. وقتی 4 سالت بود مشغول شد به دادن مداد به دستت تا نوشتن را یاد بگیری و تو با خط خطی کردن روی دیوار از او تشکر کردی. وقتی 5 سالت بود مشغول شد به پوشاندن بهترین لباسها برای عید و تو با کثیف کردن آنها از او تشکر کردی. وقتی 6 سالت بود مشغول شد به ثبت نام کردن تو در مدرسه و تو باجیغ و داد که نمیخواهم بروم به مدرسه از او تشکر...
21 فروردين 1394