آدرینا احمدیآدرینا احمدی، تا این لحظه: 12 سال و 9 ماه و 25 روز سن داره

آدرینا عشق مامان آرزو و بابا مازیار

روزگار تکراری

1391/8/29 10:49
نویسنده : مامان آرزو
311 بازدید
اشتراک گذاری

سلام آفتابی به دختر آفتابی خودم

آدرینا خانوم امروز سحر خیز شدی و 7:49 بیدار شدی منم بی خواب کردی.اما ساعت 10 خوابیدی و من از بیکاری و برای اینکه صدا نکنم اومدم تا برات یکم درد دل کنم.

خانوم طلایی دلم گرفته.دلم واسه روزهای مجردیم تنگه,واسه روزهایی که بی قید و بی مسولیت بودم.

مامانم همیشه کارهای منم بعهده میگرفت و من پادشاهی میکردم.با دوستام خوش بودم.همیشه خونمون پر بود از دخترا,بزن و برقص و خنده.اما حالا هر کدوم دنبال سرنوشت خودشونن.بعضیاشون خارجن و با بعضیاشونم در تماسم.اما من تو این شهر احساس تنهایی میکنم.هرچند که مامان بابام و دایی محمد اینا اینجان اما برای من که آدم اکتیوی بودم الان سخت میگذره.

(بیدار شدی و داری میای و میگی باب باب یعنی تاب تاب منظورت اینه که سوار تاب کنمت)

خلاصه که قشنگم بابا در حال زحمت کشیدنه و اکثرا سر کاره تو هم که هنوز حرف نمیزنی و من بیش از بیش تنهام.

نه اینکه ناراضی باشم نه,شکر خدا همه چی خوبه اما خستم.از خدمت به تو و بابا خسته نیستم از تنهایی و دوری از تهران خسته ام.کاش عمه سولمازم اینجا بود .راستی عمه آزاده هم اومد شمال تو بیمارستان شهسوار مشغول شد.حداقل اونو بیشتر میبینیم.

آدرینای نازم زود حرف بزن تا بشی همدم مامان و دوست صمیمی مامان.منتظرم تا با هم رفیق باشیم و بریم ددر.

ماه محرم هم شروع شده راستیییییییییییییییییی.

دیشب با دایی اینا پیاده رفتیم و چایی صلواتی خوردیممممممممممممممم.

بوسسسس یه دنیا واسه جیگمیل خودم

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (1)

مامان طاها
16 آذر 91 0:29
سلام عزیزم وبلاگت خیلی نازه خوشم اومد تبریک پیش منم بیا